to be romantic

to be romantic

خفته بودیم و ...

خفته بودیم و ...

خفته بودیم و شعاع آفتاب

بر سراپایمان به نرمی می‌خزید

روی کاشی‌های ایوان دست نور

سایه‌هامان را شتابان می‌کشید

موج رنگین افق پایان نداشت

آسمان از عطر روز آکنده بود

گرد ما گوئی حریر ابرها

پرده‌ای نیلوفری افکنده بود

"دوستت دارم" خموش و خسته جان

باز هم می‌لغزید بر لب‌های من

لیک گوئی در سکوت نیمروز

گم شد از بی‌حاصلی آوای من

ناله کردم: آفتاب ... ای آفتاب

بر گل خشکیده‌ای دیگر متاب

تشنه لب بودیم و او ما را فریفت

در کویر زندگانی چون سراب

در خطوط چهره‌اش ناگه خزید

سایه‌های حسرت پنهانی او

چنگ زد خورشید بر گیسوی من

آسمان لغزید در چشمان او

آه... کاش آن لحظه پایانی نداشت

در غم هم محو و رسوا می‌شدیم

کاش با خورشید می‌آمیختیم

کاش همرنگ افق‌ها می‌شدیم

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: محمد عابدی ׀ تاریخ: چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش امدید


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , doosetdaram1000ta.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM